امروز بعد از مدت ها، بی رخوت تکرارشونده، سرِ پا از خواب بیدار شدم.
انرژیِ انجام را درونم احساس کردم و به صدایی گوش سپردم که میگفت:« همه چیز از همین دست به آب های به ظاهر ساده شروع میشود.»؛ لذا با سرانگشتانم نور را زیر آب به بازی گرفتم و سعی کردم لحظه را از مغز به دستانم هدایت کنم تا اولین نفس صبحگاهی را عاری از کینه بِدَمَم.
بعد به اینجا آمدم تا نور مذکور را روی کلمات بمالم، خوشیِ انجامِ موجودیت یافتهام را جشن بگیرم و برای باقی روز، با قلم همپیمان شوم.