-
دینگ دانگ
پنجشنبه 13 اردیبهشت 1403 09:24
« در هیچ آفریده در این ره در ناگرفته حرفی اما، و کارگاه گناهان باز است همچنان وز آنچه گفتهاند و نگفتهاند وز رنج هر گروه هویدا است یک نکته بیخلافی پیداست: تا آدمی ز دل نزداید زنگ خیال پوچ، شایستهی نیاز نگردد.» نیما.
-
از گیاهان خودرو بودن
چهارشنبه 22 فروردین 1403 23:32
مهیار به من احساس خوب بودن و بسندگی میدهد. محسن هم باید چنین نقشی را برای عطیه ایفا کند. چون من و عطیه در ندانستنهایمان خیلی تنها هستیم. ما رهاشدگانی از سوی خانوادهی نخستینمان هستیم. هرزْروهایی که همانند دیگر گیاهان در هر بهار سبز میشویم؛ یکیمان گل میدهد و دیگری، میوهای صرفا زیبا. خاضعانه توقعی از برای...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 فروردین 1403 22:29
یکی از تفریحاتم برای وقتهایی که مهیار( دوست هامون) به اینجا میآید این است که بنشینم و به صحبت کردنهایشان گوش بدهم و در هپروتم، ذرهذره به قسمتهایی از حرفهایشان که توجهم را جلب کرده، فکر کنم. درست مثل وقتی که خیلی کوچک بودم؛ برادرم با کامپیوتر بازی میکرد و من، تنها روند بازی را از مانیتور دنبال میکردم. وقتی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 فروردین 1403 18:02
صفحهی نوشتن را که باز کردم از حجم ابتذال جملههایی که داشتم، مطمئن شدم که نمیتوانم چیزی بنویسم. اما صفحه را نبستم، به بعد از سیگار موکولش نکردم و تا اینجا به شرح واقعه پرداختم. مهمان داریم و به اتاقم دسترسی ندارم. از دیشب ریههایم را یکسره مسموم کردهام و بد نگذشته است. نمیدانم. شاید هم در سالن اتراق کرده و در...
-
از صبح
پنجشنبه 10 اسفند 1402 08:13
با چه میزان عدم اطمینان خود را به اینجا رسانیدهام! منظورم از ساعت هفت و سی و پنج دقیقه است که چشمانم را بالاخره باز کردم، تا الان که هفت و پنجاه و هفت دقیقه است. خیلی خوابآلود بودم، چندین بار تا پذیرش دوبارهی خواب رفتم و برگشتم. «مادام بوواری» را نزدیک آوردم، دست چپم را تکیهگاه سمت چپ صورتم کردم و یکی دو صفحه...
-
پراکندگی ۱۶
سهشنبه 26 دی 1402 17:33
متوجه شدم که خیلی به خانمی که با خانواده اش در طبقهی پایین ما زندگی میکنند، فکر میکنم. از آن دست زنهای جسور است که فکر میکنند سردمدار زنان در مبارزه با مردان هستند و در عین حال خودشان را همپیاله با باقی زنان نمیدانند. چند روز پیش روی تابلوی اعلانات نوشته پرخصمی مبنی بر اینکه دیگر حق نداریم سفرههای پارچهای خود...
-
پراکندگی ۱۳
پنجشنبه 30 آذر 1402 10:22
دو هفتهی اخیرم با رفت و آمد به رشت سپری شد. اول با یک ماشین بیسرنشین که گوشهی یکی از کوچههای رشت پارک شده بود، برخورد کردم، صاحباش را پیدا کردم و گواهینامهام را به او دادم. دوم راهی بیمه و دفتر قضایی شدیم و سوم هم چادر به سر کرده و در یکی از دفاتر شورای حل اختلاف به پرداخت پانصد هزارتومان بابت هزینهی دادرسی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 آذر 1402 18:54
حالم خیلی خراب است، خیلی. اشکهایی را که این چند روز منتظرشان بودم، بالاخره سر رسیدند. فقط باید زنده بمانم و گل نکشم. چون خیلی دلم میخواهد گل بکشم یا بمیرم. احساس ناتوانی میکنم. احساس دلزدگی. چیزی در قفسهی سینهام بزرگ گشته و سفت شده است. نمیدانم چیست. نمیدانم. فقط مینویسم تا زنده بمانم. همه چیز از دستم سر...
-
پراکندگی ۱۳
دوشنبه 13 آذر 1402 19:28
از صبح دیروز شروع کردهام به خواندن یادداشتهای روزانهی کافکا. اول سرما خوردم، دوم چشم چپم باد کرد، سوم از همهکس و همهچیز احساس دلزدگی کردم و بعد گریه کردم و حالم خوب شد. بیشتر از همه از اینجا احساس بیزاری کردم. میدانستم دروغ است، برای همین هم حالا مینویسم. خودم را نگه میدارم که گله نکنم. که در ورطهی خودستایی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 آذر 1402 10:02
چهار سال پیش، وقتی با هامون آشنا شدم و قرار هر روزهام مختص او شد، دو دوستی را که داشتم از دست دادم. هامون کسی نبود که بتوانم جایگاه یک دوست صمیمی را به او بدهم. تاب گله ندارم. فقط اینکه جای خالیای وجود دارد. مشغول چت کردن با یک غریبه هستم. میگوید به نظرش میآید که انسان متفاوتی باشم. دیگر آنقدر خام نیستم که این...