-
همچنان دو/سوم
دوشنبه 28 فروردین 1402 19:23
سپهر بیدار شده و من اولین کاری که کردم این بود که برابش کارتون بگذارم! و این یعنی احساس وحشتناک یک مادر بد. میخواهم همینطور بنشینم ببینم زمان مرا کجا میبرد. مشکل بیارادگی است؛ کارهای فیزیکی را هم حتی نمیتوانم انجام بدهم چه برسد به کارهای ذهنی. ظهر بعد از دو ساعت انتظار طاقتفرسا با توپ پری از نفرت به خانه آمدم اما...
-
هنوز دو/سوم
دوشنبه 28 فروردین 1402 10:54
هامون پیام داد که رسیده و حالا مادرم میتونه بره. در جوابش گفتم" مرسی عزیزم" و بعد از خودم پرسیدم عزیزم؟ و جواب پیام آخرش رو ندادم تا بیش از پیش در کثافت فرو برم. تحت شدیدترین احساسات خارج از کنترل هستم؛ خردترین عواطف مردمی میتونه منو به گریه بندازه. نمیدونم. از انتظار خسته شدهام. بله؛ هامون را مقصر...
-
دو/سوم
دوشنبه 28 فروردین 1402 07:57
منتظر مادرم هستم تا پیش سپهر بماند و من راهی آزمایشگاه و سونوگرافی و بانک بشوم. برخلاف انتظارم دکتر هیچ اشارهای به سقط سال گذشته نکرد، اما من اشاره کردم و او خندید؛ انگار در دلش بگوید سال بعد هم بیا، خدا برکت! یک میلیون و دویست هزینهی دارو و سه میلیون و پانصد دستمزد خانم دکتر. درست به نیت یک سند تاریخنویسی اینها...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 فروردین 1402 18:02
به دو نفر احتیاج دارم که زیر شانههایم را گرفته و برای زنده ماندن ذهن دست رفتهام، پای راه رفتن شوند. و بیشتر از هرچیز از این مرثیهخوانی که شدهام نفرت دارم. کاش یک نفر هم بود که میزد پس سرم. از دست هیچکس هیچکاری برنمیاید و من چه مذبوحانه دست و پا میزنم. دست و پا؟ نه؛ یکجا به زمین بند شدهام؛ نه میدانم برای...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 فروردین 1402 09:07
باید یادم باشد که هیچچیز فاجعهبارتر از این احساس، که مادر بدی هستم، نیست. مادر یک کودک خودخواسته نه یک جنین چند هفتهای؛ پس بهتر که این قبیل حرفها را کسی برای من نیاورد. باید نزد آقای بهبودف بروم. فیالحال برنامه این است که با به حراج زدن چیزی که در ذهنم به آبرو تفسیر شده، توجه درد را به دروغ پرت کنم. چون درد هم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 فروردین 1402 08:58
اضطراب از تمامی منافذم بیرون میجهد و اشکها بی هیچ کنترلی سرریز میشوند. کلمات به لجبازی کنار هم مینشینند اما فکر میکنم باید به این مدد خودم را از این کثافتآلوده بیرون بکشم. بهار شده و من سهباره باردار شدهام. درست مثل یک شوخی، طبیعت مصرانه میخواهد من اردیبهشت را جز به این کار نپردازم؛ انگار که شغلم این باشد، چند...
-
بازسازی یک سد
شنبه 26 فروردین 1402 01:07
ساتیه به نواختن ادامه میدهد و سپهر روی پاهایم به خواب رفته است. اضطراب دارم و کمی هم تپش قلب؛ دو روز است که هامون رسما شاغل شده؛ امشب برای اولین بار- منهای دفعاتی که جدال داشتهایم- رختخوابش را برد به اتاق خودش و آنجا خوابید. من و سپهر شام خوردیم، برنج فردا را پاک کردیم و او کنار سینک ماند تا من باقی کارها را انجام...
-
در ادامهی زورگوییهای آن جبار تنومند
پنجشنبه 24 فروردین 1402 08:37
زائدهی پوستیای که دو ماه پیش با هزارجور درد و دردسر درمان شد حالا در هفت نقطهی دیگر از انگشت اشارهی دست چپم نمایان شده است. مضطرب و مستاصل هستم. اول اینطور فکر کردم که رولی دود کرده و با رویی دریده راهی مطب دکتر شوم؛ به او بگویم که دیگر پولی برای ریختن در جیبات ندارم اما بیا و ببین که چه کردهای! بعد فکر کردم که...
-
این یا آن؟
پنجشنبه 24 فروردین 1402 01:19
نزدیک به یک ساعت است که در تلاشم تا سپهر را خواب کنم؛ حجم دردی که متوجه کمر و پای چپم است، قابل وصف نیست مگر به ناله و زاری، که در این لحظه هیچ به کارم نمیآید. فیالحال باید خود را مادر وظیفهشناسی ببینم که چندسال دیگر این دردها از یادش میرود. متاسفانه همچنان چشمانش باز است و من امید بستهام به اتمام این شکنجه و یک...
-
دوران خوشِ بعد از تخمکگذاری
سهشنبه 22 فروردین 1402 17:28
هربار که فیلترشکن قطع میشود و تمامی موسیقیهای گروه بیروت از دسترسم خارج، ساندکلود به جبران این محرومیت عظیم موسیقیهای درخوری به گوشم میرساند؛ الان هم خانمی چانهاش را شل کرده و احساس بیقیدی دلنشینی را روانهی ذهنم میکند. و این بیقیدی علتی میشود برای یادآوری رولی که آمادهی دود شدن است؛ اما بهار به اندازهی...