دستنبو زاده های من
دستنبو زاده های من

دستنبو زاده های من

در ادامه‌ی زورگویی‌های آن جبار تنومند

زائده‌ی پوستی‌ای که دو ماه پیش با هزارجور درد و دردسر درمان شد حالا در هفت نقطه‌ی دیگر از انگشت اشاره‌ی دست چپم نمایان شده است. مضطرب و مستاصل هستم. اول اینطور فکر کردم که رولی دود کرده و با رویی دریده راهی مطب دکتر شوم؛ به او بگویم که دیگر پولی برای ریختن در جیب‌ات ندارم اما بیا و ببین که چه کرده‌ای! بعد فکر کردم که اگر بگوید تقصیر من نبوده و مشکل از پوست توست چه؟ دو هفته‌ی پیش برای درمان اگزمای از حد گذشته‌ی دستانم که کرم دستساز آن آقای دکتر مرحم‌اش نمی‌شد نزد دکتر بیمه‌ی سلامتم رفتم؛ رایگان مرا ویزیت کرد و چند کرم کارخانه‌ای برایم نوشت که وضع پوستم را بهتر کرده است؛ بله، دولت با قدرت به کارش ادامه می‌دهد(!) و همه‌چیز آسمانی بنظر می‌رسد. و اما جبر اجتناب‌ناپذیر ماجرا؟ خانم دکتر بعد از نگاهی کاملا گذرا، چنان وقتی که سرسری و بی‌حواس به وسایل اتاقت نگاه میکنی و یک شئ خاطره‌ای را برایت زنده می‌کند اما خاطره‌ای نه آنقدر مهم که دوباره به آن شئ رجعت کرده و چیز بیشتری از آن بطلبی، به من گفت که پوست تو را درمانی نیست و این وضعیت تا آخر عمرت با تو خواهد ماند، و آنقدر قاطع بود که می‌خواستم از جایم بلند شده، بابت وقتی که به سبب ناجوری مادرزادی‌ پوستم از او گرفته‌ام، عذرخواهی کرده و مطب را ترک کنم.

حالا من در همان اتاقم که این روز‌ها مایه‌ی دلخوشی‌ام شده، نشسته‌ام، جمله‌ی "یک چیزی می‌شود دیگر" را در سر تکرار می‌کنم و از بازی‌ای که به این سبب با کلمات داشته‌ام، راضی‌ هستم.