دستنبو زاده های من
دستنبو زاده های من

دستنبو زاده های من

سوم


۱- مُتَجاهر: کسی که عمدا کار و عمل خود را آشکار سازد.

( ریشه: جهر)

تجاهر: آشکار و بی‌پرده مرتکب عملی شدن.


مثال:

• در آن لحظه که اصوات حامل شرم، او و آرامش را به تهاجر( از یکدیگر ببریدن) رساند، از گوشه‌ی آشپزخانه جاروی دسته بلند را برداشت و متجاهرانه بر سقف کوبید.



۲-مُتَحاشی: به یک سو شونده، جدا شده و دور ایستاده.


مثال:

• پس از چهل روز امتناع از جدال و فحاشی، صدایش زدند؛ متحاشی.

• به تحاشی‌گری جانم را از مرگ نجات دادم، حکم در خواب مردن برایم بریدند.

خَتَنبَر


• انسان مفلس و تهی‌دستی که به توانمندی و ثروتمندی وانمود کند.

و برعکس آن؛

توانگری که تظاهر به تنگ‌دستی و بی‌نوایی کند.

مثال:

بدانسان که هستی چنان می نمای / مزن هرزه لاف و ختنبر مباش (فرخی: ۴۵۳ ).


و آن را که نوایی نباشد، چاره و سامان و توانی هم نیست.اهمیت سخن گفتن. در تاثیر و تاثر بودن.

دَرّادوزا

• کسی‌که خوب بِبُرد و خوب بدوزد.

کسی‌که هرگاه خطایی از او سر بزند به زودی و خوبی آن را اصلاح نماید.

• مجرّب و دانا.


( "دَرّ" به معنای فراوانی شیر با این روزهای من بی‌ارتباط نیست هرچند که در واژه‌ی "درّادوزا" معنای خوبی و نیکویی مدنظر است.)