۱- مُتَجاهر: کسی که عمدا کار و عمل خود را آشکار سازد.
( ریشه: جهر)
تجاهر: آشکار و بیپرده مرتکب عملی شدن.
مثال:
• در آن لحظه که اصوات حامل شرم، او و آرامش را به تهاجر( از یکدیگر ببریدن) رساند، از گوشهی آشپزخانه جاروی دسته بلند را برداشت و متجاهرانه بر سقف کوبید.
۲-مُتَحاشی: به یک سو شونده، جدا شده و دور ایستاده.
مثال:
• پس از چهل روز امتناع از جدال و فحاشی، صدایش زدند؛ متحاشی.
• به تحاشیگری جانم را از مرگ نجات دادم، حکم در خواب مردن برایم بریدند.
• انسان مفلس و تهیدستی که به توانمندی و ثروتمندی وانمود کند.
و برعکس آن؛
• توانگری که تظاهر به تنگدستی و بینوایی کند.
مثال:
بدانسان که هستی چنان می نمای / مزن هرزه لاف و ختنبر مباش (فرخی: ۴۵۳ ).
و آن را که نوایی نباشد، چاره و سامان و توانی هم نیست.اهمیت سخن گفتن. در تاثیر و تاثر بودن.
• کسیکه خوب بِبُرد و خوب بدوزد.
• کسیکه هرگاه خطایی از او سر بزند به زودی و خوبی آن را اصلاح نماید.
• مجرّب و دانا.
( "دَرّ" به معنای فراوانی شیر با این روزهای من بیارتباط نیست هرچند که در واژهی "درّادوزا" معنای خوبی و نیکویی مدنظر است.)