یکی از پتوهای سپهر را دور خودم پیچیدم و دیگری روی اوست که حالا روی پاهایم به این طرف و آن طرف میرود. به این سحرخیزیها امید زیادی بستهام و خللی که فقط کمی مسیرش را به آن نزدیک میکند، سخت مرا میترساند. زمین و شیروانیها همچنان از باران دیشب خیس است اما نوری که ذره ذره بر محیط اتاق پهن میشود خبر از یک روز نیمهآفتابی و بالتبع خشک شدن این رطوبت میدهد. چنین روزهایی در زمستان انزلی غنیمت است؛ چرا که بیرون رفتن را هم وارد گزینههای تجملات روز میکند. دو لیست برای خود تهیه کرده و روز به روز با به انجام رساندنشان از خیال نحص تکرار رهایی یافته و احساس مفید بودن را به خود هدیه میدهم. یکی لیست کارهای لازمالاجرا که شامل امورات خانه و خانواده میشود و دیگری لیست تجملات که شامل فعالیتهایی میشود که زمان فراغتم را پر خواهند کرد. دیروز در مسیر آبکنار وقتی به میانهی درختهایی که منظم در یک ردیف به صف شده بودند، نگاه کردم احساس کردم زندگی هم به چنین چشماندازی نیاز دارد؛ باید جادهی دلخواهی ساخت و صرف نظر از آنچه که در نهایت عایدمان خواهد شد، از قدم زدن در آن لذت برد.
دیگر اینکه ساعت سالن را هم برداشتهام و اینکه در هر لحظه از زمان باخبر نیستم شرایط بهتری را در چگونه گذشتناش برایم فراهم آورده؛ مدتی است که متوجه شتاب غیرموجهی درخودم و اطرافیانم شدهام؛ به عجله میخواهیم که کار زیر دستمان را- ولو به کیفیت پایین- به اتمام برسانیم اما نمیدانیم از پس این عجله به چه کار یا قرار مهمی قرار است برسیم؛ تمام موقعیتهای اتصالمان با حیات و در حال بودگی را از دست میدهیم و بعد در رخوت و بیحوصلگی از ملال زندگی مینالیم! مِن بعد میخواهم مسواکم را کشدار بزنم و سر هر لقمهی صبحانه بر طعمها تامل کنم، خطوط کتاب را کلمه به کلمه و باطمانینه بخوانم و تا وقتی به کنه ماجرا نرسیدهام، روزها بر سر یک بند توقف کنم. وقت دیدن، ببینم و وقت شنیدن خاطرم را از بابت کارهای دیگری که در آن لحظه میتوانستم انجام دهم، مکدر نسازم.
درسته
...
ممنونم
و دیگه اینکه کار رو هر چی باشه نباید دستکم گرفت که چون ظاهرش آسونه پس انجامش هم آسونه
آفرین، همینطوره.
واقعا همین طوره،
عجله و ملال تقابل عجیبی تو زندگی دارن
در مورد پایان کارها باید بگم ما خیلی وقتها کارهای رو خیلی با شور و اشتیاق و حرارت شروع میکنیم اما وقتی به نیمه میرسه کم کم سرعت و دقت تو اون کار کم میشه و در نهایت هم بیشتر اوقات سعی میکنم با عجله و کیفیت کم اون کار رو تمام کنیم. یه جورایی مسئولیت پذیری نداریم برای اون کار ...
این نیمه کاره رها شدن کار یکی از دلایل شتاب ما در نوبت بعدیایه که به سراغش میریم، ترس اینکه مثل دفعات قبلی ناتموم بمونه ما رو برای رسیدن به انتها عجول میکنه! خیلی جالبه! حین نوشتن جواب کامنت شما به این نتیجه رسیدم :))
شاید باید بپذیریم که کارها با وقفههای زمانی انجام بشن و از بابت رها کردن کاری خودمونو ملامت نکنیم! برای من خیلی پیش اومده که از ترس ناتمام موندن کلا از خیرش بگذرم!