دستنبو زاده های من
دستنبو زاده های من

دستنبو زاده های من

راست

کِنت اچ‌دی چهار و احساس فراوان ناتوانی در اتخاذ تصمیم به این ختم شد که از صبح امروز بطور خیلی رسمی شیر سپهرو قطع کردم و حالا دیرتر از همیشه، برای خواب بعدازظهر(!) روی پاهام تکون میخوره.( اولش کلی موسیقی ملایم براش گذاشتم و در نهایت با این آهنگ به خواب رفت!)

امروز  صبح پروژه‌ی تصمیم‌گیری - ولو به اشتباه و منتهی شونده به شکست- رو شروع کردم که قطع شیر سپهر اولین‌اش بود. دیگه وقتشه یاد بگیرم وقت شکست احساس حقارت نکنم و از این انتهای گریزناپذیر نترسم.

یک چیز جالبی هم درخصوص حسادت و کینه‌توزی فهمیدم که مکتوب کردنش خالی از لطف نیست. چند روز پیش هامون با پدرش به مشکل خورده بود و از نظر روحی توی شرایط خیلی بدی بود؛ من طی ترحمی ناخودآگاهانه تمامی حسادتی رو که از بابت فراغتی که اون داره و من ازش محرومم کنار گذاشتم و محبت بی حد و حصری رو متوجهش کردم. نتیجه چی شد؟ رهایی از اون کینه‌ها باعث شده بود احساس سبکی کنم؛ دلم خوش شده بود و بشدت از خودم راضی بودم( باید تاکید کنم که همه‌ی اینا بی آگاهی من بود و من فقط میدیدم که خیلی حالم بهتره بی‌اونکه بدونم چرا). بعد که نشستم و این اتفاقات رو کنار هم گذاشتم فهمیدم تعریف ما از ایثار چقدر ناقصه! ما فقط ایثار رو تا جایی تعریف میکنیم( صرف وقت و توانت برای دیگری) که گاها این سوال در ذهن ما پیش میاد که اصلا چرا من باید همچین کاری بکنم!- هرچند خودخواهانه اما اجتناب ناپذیر-

ما طی ایثار وقت و توانمون رو به دیگری میدیم و احساس رضایت کسب میکنیم، احساس مفید بودن! و مگه نه اینکه ما هرکاری میکنیم تا همین احساسات رو داشته باشیم؟

نظرات 2 + ارسال نظر
موج چهارشنبه 19 بهمن 1401 ساعت 11:16 http://Www.miztahrir.blogsky.com

در مورد شیر حقیقتا اطلاعاتی ندارم .
بنظرت اگه روز به روز کمترش کنی بهتر از قطع ناگهانیش نیست . اینجوری سپهر کمتر آسیب ببینه فکر کنم .

من دو سری سعی کردم به مرور شیرو کم کنم اما چون یه وقتی داشت و یه وقتی نه خیلی بیتابی میکرد؛ نمیتونست بپذیره که یه وقتایی ندارتش! اما حالا خیلی خوب باهاش کنار اومده چون فکر میکنه که دیگه هیچ شیری وجود نداره! :)) تنها مشکلی که وجود داره اینه که پیش از این با شیر میخوابید و حالا برای روی پا خوابیدن کمی مقاومت میکنه.

موج چهارشنبه 19 بهمن 1401 ساعت 11:14 http://Www.miztahrir.blogsky.com

منم اینطور هستم گاهی .
ولی همیشه پس ذهنم یک دلخوری عمیق دارم ازش که چرا تنهام گذاشت .مخصوصا شب ها اون تایمی که واقعا خسته م و همسر تو خواب نازهست و بچه بی قراری می کنه این افکار سمی اذیتم می کنه .

با خوندن این ها داره دستم میاد که اینکه میگن بزرگتر بشه شیطون تر میشه بیراه نیست

واقعا دردناکه این دلخوری :( هربار سعی میکنم یکطوری خودمو قانع کنم اما باز حسادت و کینه گلومو سفت میچسبه.

آره شیطون‌تر میشه ولی همزمان چون آگاهیش هم بیشتر میشه راه‌های ارتباطی بیشتری برات باز میشه و به علاوه تو هم باتجربه‌تر میشی و بهتر از پس‌اش برمیای. من الانو به وقتی که سپهر کوچکتر بود ترجیح میدم( بقیه فقط الکی میخوان بترسوننت!)

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد