جامهی رزم بیهوده سنگین است. فصلها به طمانینه تکرار میشوند؛ درختها سبز میشوند، ثمره میدهند، زرد میشوند، خشک میشوند. من هم درختم؛ چه جای جنگ؟
"دگر مگذار زمان بگذرد" یک واجآرایی فریبنده اما دروغین است. زمان قادر مطلق است و من برای او یک تکرار هستم. میپذیرم و این تکراری بودن را مایهی خالقبودگیام قرار میدهم. کلمات دوای من هستند و من، مَن مَن کنان، حقیرانه یا بزرگمنشانه، با آنها غسل آزادگی میگیرم. ریشهام را شلخته از زیر خاک بیرون میکشم و اولین درختی میشوم که بر روی خاک قدم برمیدارد، ولو بیریشه بمیرم.
من آن موجود طماعام که راه بیبند و باری پیش گرفته، جامهی غلط بودگی را مفتخرانه بر تن کرده و به تکرار روز تاجگذاری ایمان آورده است.