در وضعیتی میان نشستن و دراز کشیدن هستم. ذهنم قاطعانه میگوید؛ نه سارتر، نه شوپنهاور، نه دولتآبادی و نه هیچکس دیگر! خانم همسایه فریاد میکشد و من در پس صدای آقای نجفی خفهاش میکنم. و حالا به صداهایی فکر میکنم که از من دریغ شده درحالیکه پیش از این توجهی بهشان نداشتم. احساسات همچنان در من بیدارند اما نه آنقدر هشیار که به انجامی بیانجامند. آسمان در سکوت مطلق ابری است؛ جز شمایلی مبهم و الکن چیزی پیدا نیست و به سبب همین الکنبودگی میتوان به چند جملهی قبل رجوع کرده و موکدا به سکوت اشاره کرد.
اسمم را به سیما تغییر دادهام چرا که آنچه اینجا از من خوانده میشود، نه من بلکه صورتی از من است.
اگر امروز سراغ واژهیاب را نگرفتهاید، بروید و صورت تازهاش را ببینید. منهای دلچسببودگی تازگیاش بنظرم آمده که نسبت به گذشته به بارگذاریهای بیشتری نیاز پیدا کرده که برای سرعت بیجان اینترنت من جانکاه خواهد بود.
چه جوری باید استفاده کنیم ازش که دلچسب شه
سپهر خوبه ؟
با همین لبخند شیطنتآمیز تو همهچیز دلچسب میشود عزیزجانم :))
آره، خوبه.