آسمان سرمهای بود. یک عکس از دستم گرفتم، خوب نشد. اما در یادم نگه میدارد که سرمهای بود.
در ذهنم دنبال سناریوهایی میگردم که خودپسندیام را ارضا کند. و حالا دستم رو شده است. خوب است.
در اتاقم نشسته بودم و برای اینکه مردنام مسجل نشود، در چند جمله وضعیتم را شرح میدادم: جز سیگار کشیدن توانایی انجام هیچ کاری را ندارم. پس به اینجا آمدم تا کار دیگری هم کرده باشم. نمیدانم مشکل چیست. کمی خشم دارم. در کمین یک دعوا نشستهام. امروز یک فرصتم را سوزاندم: رانندهی تاکسی وسط کوچه مانده بود تا از من امتحان رانندگی بگیرد. باید پیاده شده و میترساندمش. خودم را برای رانندهی تاکسی بعدی آماده کردهام.
نمیدانم. حجم خرابگی بالاست. میتوانم خودم را بالا بکشم؟ نه فردا، که همین لحظه.
فقط میگذرونممم
تکراری و پر مسوولیت
ولی همین که سلامتم شکر
میدونم...
امیدوارم همیشه سلامت باشی
خودت را بالا کشیدی؟
بله، به وضوح!
سپهر کجاست
روبراهه؟
اون موقع که مشغول نوشتن بودم، خواب بود. آره، حالش خوبه.
حال تو چطوره؟ خوب میگذرونی؟
سلام
از این به بعد این جا می نویسم
https://t.me/travis1400