دستنبو زاده های من
دستنبو زاده های من

دستنبو زاده های من

کمی نزدیک‌تر

«شنبه، هشتم مرداد ماه هزار و چهارصد و یک»

صبح به ضربات محکم قلب بر قفسه‌ی سینه‌ام تا حوالی یک ظهر و با به خواب رفتن سپهر، به پایان رسید.

فی‌الحال که قدری آرام گرفته‌ام، به پنجره‌ی روبه‌رو خیره می‌شوم و در گیر و دار افکار مشوش از نو به کاغذ و قلم رقصان بر جان‌اش پناه می‌آورم. به قصد مدارا با مغز قبض یافته‌ام، درحالیکه با تمامی انگشتان دست راست ام سفت به قلم چسبیده‌ام، بار دیگر سرم را بلند کرده و به دیگر پنجره‌ی سالن چشم می‌دوزم. ابر عظیم‌الجثه‌ای را می‌بینیم که به فاصله‌ی چند پلک برهم گذاشتن، جزئیات‌اش تغییراتی نامفهوم می‌یابد، بیشتر که تماشا می کنم از سایه‌هایی که هربار قسمتی از این جزئیات را به بازی می‌گیرند، درمی‌یابم که ابر دیگری مشغول سر به سر گذاشتن نور خورشید شده است.

به صدایی، دست از نوشتن برداشته و سراغ گاز را می‌گیرم؛ جای خالی آبی که ناهار سپهر کوچولو را در دل خود داشت مرا از بابت گذر زمان و دست های خالی‌ام در میانه‌های ناامیدی، جایی دور از ابرهای رازآلود، می‌نشاند.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد