دستنبو زاده های من
دستنبو زاده های من

دستنبو زاده های من

از میان برخیز


تا فراغت بعدی که از راه برسد؛

بابت این لحظه مرا سرزنش نکن


از برای حال که نور احساسات به من نمی‌رسد،

مرا سرزنش نکن.

- که کوچک است،

که آب شده است

و در انتهای یک بن‌بست رها شده است-


من می‌خواهم از تمامی جنگ‌ها دست شسته

و دست رد به سینه‌ی تو بزنم؛

مرا سرزنش نکن.


من همینطور اینجا نشسته،

-بر زهوار‌های دررفته‌ی زمان-

بافتن آسمان را به ریسمان تمرین می‌کنم.

تو همانطور بی‌هوا به سراغم بیا،

زنخدان بر دستان بنشان

و دیگر مرا سرزنش نکن.


مرا سرزنش نکن؛

تا دلهره‌ی شب را بر زمین زده

و بر آن سویش پا بگذارم.

- یک‌بار هم در پاییز شب شده بود و قطره‌های باران بر من لبخند زدند-

من آن‌جا،  تو را خواب خواهم کرد،

مرا سرزنش نکن.




نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد