هربار از سر استیصال و همراه با کمی اندیشه به اینجا میام تا از فشار لحظه ها مفری پیدا کنم.
وزن شیرین شعری از فریدون مشیری از چند دقیقهی پیش که خوندمش دستمو گرفته و باهام تا اینجا اومده. من مادری جوان و کمحوصله، او طفلیوابسته و خواستنی. یک نگاهم به بیرون، نگاه دیگرم روی طفل. چطور باید معجزهی وزن های خوب رو باور داشت و به این طفل بیتوجه نبود؟
به بیرون رانده شدم اما قصد قایم شدن پشت پردهی ناامیدی رو ندارم. آه و امانی از کلمات نیست اما با یادآوری طعم خوش اونها به دست و پا زدن ادامهمیدم.
سلام وبلاگ خوبی دارید
به وبلاگ بنده هم سر بزنید خوشحال میشوم
حتما
ممنون بابت پیوند