دستنبو زاده های من
دستنبو زاده های من

دستنبو زاده های من

سه/سوم

میز سالن را مرتب و تمیز کردم. برای بعدازظهر یک کوله‌پشتی انتخاب کرده‌ام تا دستانم خالی باشد؛ درونش جواب سونوگرافی را گذاشته‌ام و بیست و شش عدد دستمال کاغذی تا شده، سپهر که بیدار شد می‌رویم پی جواب آزمایش، زعفران، عرق رازیانه و اتوی مامان. برای ناهار برنج نشسته‌ام. الان می‌روم برای شستن‌اش. سیر سرخ می‌کنم و سیب‌زمینی‌ها را هم خرد کرده، درون آب می‌گذارم تا ظهر که برگشتیم ناهار را بار بگذارم.

شقایق هنوز جوابم را نداده؛ خواستم پیام‌هایم را پاک کرده و بعدازظهر را تنها بگذرانم اما می‌دانم تنهایی، احساس درماندگی‌ام را تشدید می‌کند و به علاوه کنار شقایق راحت‌تر می‌توانم از شر نگاه‌های مردم رها شده و سیگار بکشم. شقایق حرف برای زدن زیاد دارد و اینطور، از افکار منفی‌ام هم در امان خواهم ماند. و در کنار همه‌ی این‌ها، زعفران خوردن در خیابان آنقدر عجیب است که بهتر در همراهی او، خنده را جایگزین خجالت کنم.

متاسفانه در این وضعیت از گوش سپردن به موسیقی لذتی نبرده و با این احساس که یک گوشم در این‌جا نیست، مضطرب‌تر می‌شوم.

درخصوص هامون؟ خشم‌گین و نفرت‌اندودم. اما می‌دانم دروغ است. می‌دانم پروراندن این احساسات سختی شرایط را حادتر می‌کند. پارسال از پروراندنش پشیمان شدم. فهمیدم اشتباه بوده و آن روز که توانستم به معنای ایثار دست پیدا کنم، نجات یافتم و یک هفته‌ی فوق‌العاده را پشت سر گذاشتم؛ مملو از آسودگی و فراخی دل. اما با این همه متوجهم که هنوز برای ایثار آماده نیستم. پس چاره چیست؟ سکوت. باید تمامی جملاتی را که خشم و نفرت برایم تهیه دیده، برای خودم نگه دارم. مبادا از دهانم به بیرون راهی پیدا کنند.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد