به اپیزود سی و نهم رادیو دیو گوش میدهم. احساس فوقالعادهای دارم؛ انگار در این لحظه تمام آنچه که باید، مهیاست. تنها مشکل آزاردهنده لرزی است که بر تمامی اندامم افتاده، نه یک لرز درونی و از سر اضطراب؛ اتفاقا در این لحظه از تمامی دلهرهها فارغ شدهام. قرصها از تمامی منافذم ورود کردهاند و این لرز سرمای مرگی است که درونم در حال وقوع است.
پیادهروی پانزده دقیقهی دیگر آغاز میشود؛ به شقایق گفتم نیاید، سپهر را به مامان میسپارم و همراه هامون میگذرانمش.
رادیو دیو و دوست دارم، وبلاگ تو رو هم.
منم تو رو دوست دارم.
مریم ....پست هات رو خوندم.
با همه ی قلبم متاسفم