دستنبو زاده های من
دستنبو زاده های من

دستنبو زاده های من

از نو

سه چهار روزی بود که حال بسیار خوبی داشتم؛ همه‌چیز همانطور بود که پیش از این بوده و فی‌الحال هم هست اما من، توانی دوچندان همیشه داشتم. از امروز صبح ورق برگشت، انگار برگشته باشم به اولین روز سقط؛ رحمم از نو به درد و خونریزی افتاده و در گوشه و کنار خانه دلایلی برای آزرده‌خاطر کردن من نهفته است. صبح با این سوال که "باز هم تکرار؟!" از خواب بیدار شدم؛ راهی اتاقم شدم و در همان لحظات ابتدایی انرژی‌ام را بازیافتم. هامون زودتر از همیشه، ترش‌رو از سر کار بازگشت. چند روزی هست که خسته و ناامید است و انگار هورمون‌های او هم گلویش را سفت گرفته باشند؛ از همه‌چیز و همه‌کس نالید. برای جبران نقطه‌ی کوچکی از مرثیه‌هایش به او گفتم که صبح را همراه او بیدار شده و مسئولیت چای و قهوه را به دوش می‌گیرم تا او به دیگر کارهایش برسد؛ استقبال کرد و گفت در طول روز این زحمت را برایم جبران خواهد کرد اما متاسفانه به ظهر نکشیده از پیشنهادم پشیمان شدم؛ در ادامه‌ی نارضایتی‌های هورمونی، خواب‌آلودگی ظهر و خواب شیرین هامون به کلی از موضعم عقب کشیدم. نمی‌دانم. نمی‌دانم که چه خواهم کرد اما فی‌الحال همه چیز برایم سخت می‌نماید؛ از سر زدن به خواهر باردارم که طی این چند هفته به کلی از او غافل مانده‌ام تا تهیه‌ی یک وعده غذا در طول روز که به دلیل کاهش بیست درصدی(!) توجهم نسبت به سپهر به بی‌تابی او و ناتوانی‌ام در دفع عذاب وجدان ناشی از آن ختم می‌شود.

نظرات 1 + ارسال نظر
خانوم ف دوشنبه 11 اردیبهشت 1402 ساعت 16:03 http://Khanomef.blogsky.com

چرا سپهر همیشه بی تابه ؟

به مادرش رفته

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد