دستنبو زاده های من
دستنبو زاده های من

دستنبو زاده های من

همینطوری

هزارباره، با لذتی وافر، به صدای نکره‌ی مردی گوش میدهم که میگوید عشق همه چیز است. طوری میخواند که انگار کلامش درحال رقصیدن است. ماکارونی‌ای را که از دیشب بنای تنها دانسته‌ام بود، درست کردم، مثل همیشه عالی شد اما من ترسیدم از این تکرار، چند هفته‌ است که اگر سراغ خالی برنج گذاشتن نروم، یک کدو و یک هویج را رنده کرده، سرخ‌شان میکنم، با پیاز داغ ذخیره‌ام و رب تفت داده شده و خرواری از ادویه‌ی کاری هم می‌زنم و این می‌شود مایه‌ی ماکارونی یا پلوی مخلوط. و این تکرار از رکود ذهنم خبر میدهد، نه؟ نمی‌دانم، شاید فردا سعی کنم غذای تازه‌ای بپزم.

ترسانم؛ از بازگشت به آن روزهای بدحالی. روزهای خوبی را میگذرانم اما ترسانم. تمامی احتمالاتی که به بدحالی ختم می‌شوند را پس میزنم. رانندگی نمی‌کنم، به خانه‌ی پدرم کمتر می‌روم، به آنچه که باید میشد و نشد فکر نمیکنم، دود هم نمی‌کردم. سپهر خوابیده و من میل به انجام هیچ‌کاری را ندارم، از پایان‌های خوش ناامید شده‌ام و به آرام ماندنم دل‌خوش مانده‌ام و هر از چند گاهی از تماشای نشانه‌های کوچک برهم خوردنش، به خود می‌لرزم.


«اینک ای موج‌های بی‌آرام!

ببریدم به سوی دورترین

نقطه‌های نهان که یک ناکام

بتواند در انزوای حزین

دورتر مانَد از خلاصی خویش.»

نظرات 4 + ارسال نظر
موج چهارشنبه 7 تیر 1402 ساعت 06:50

بیا همینکه نوشتی دود نمی کنی فعلا به فال نیک بگیریم

ریحانه سه‌شنبه 6 تیر 1402 ساعت 20:03 http://violetta.blogsky.com

حال مریم جانکم خوب

قربونت برم من

samar سه‌شنبه 6 تیر 1402 ساعت 09:13 http://glassbubbles.blogsky.com

الان سرچ میکنم مرسی که گفتی

قربانت

samar دوشنبه 5 تیر 1402 ساعت 19:36 http://glassbubbles.blogsky.com

کسایی که این تجربه حال نوسانی رو دارن من جمله خودم دوره های بلند حال بدی و کوچیک حال خوبی وقتی می افتی رو حال خوب انقدر سفت می چسبیش که در نره که نکنه دوباره بیفتی توی سرازیری نمی دونم یه جور ذخیره جمع کردنه شاید.
چقد این چندتا بیت آخر خوب بود زیاد خوب بود

دقیقا همینطوره، برای بدحالی توشه جمع میکنیم.
خیلی! از نیماست. پیشنهاد میکنم کاملش رو بخونی.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد