از فردیت خود دست شستن
با چشم دیگری دیدن
با گوش دیگری شنیدن
دو تن باشی و در واقع یک تن
چنان به هم آمیخته و مجذوب
که ندانی تویی یا دیگری
پی در پی حیران و پی در پی تابنده
به هم فشردن خاک ، دریا و آسمان
و هر آنچه در آنهاست
و خلق موجودی چنان تام و تمام
که بی نیاز از جذب عنصری دیگر باشد
آماده ایثار در هر لحظه
رهایی از شخصیت برای یافتن چیزی ورای آن
معنای عشق همین است.
-تئوفیل گوتیه
(شعری از مکتب پارناسیانیسم که قولشو داده بودم)
واقعا این شعر مصداق شماست در واقع مصداق مادران است




حقیقت اش اینه که کنجاو شدم و وبلاگ شما را خیلی سریع از نظر گذراندم و تنها اسمی که اکثر پست ها به چشم ام می خورد. " سپهر" بود. اول اش نتواستم درک اش کنم ولی بعد از چند لحظه یاد مادرم افتادم که چقدر من بهش بدی کردم و پسر خوبی برایش نبودم اما هنوز هم منو دوست داره. برای همین از وبلاگ شما خیلی حس خوبی گرفتم
من هم با پیام شما احساس خیلی خوبی گرفتم؛ ممنونم که با من در میانش گذاشتید