دستنبو زاده های من
دستنبو زاده های من

دستنبو زاده های من

از گیاهان خودرو بودن

مهیار به من احساس خوب بودن و بسندگی می‌دهد. محسن هم باید چنین نقشی را برای عطیه ایفا کند. چون من و عطیه در ندانستن‌هایمان خیلی تنها هستیم. ما رهاشدگانی از سوی خانواده‌ی نخستین‌مان هستیم. هرزْروهایی که همانند دیگر گیاهان در هر بهار سبز می‌شویم؛ یکی‌مان گل می‌دهد و دیگری‌، میوه‌ای صرفا زیبا. خاضعانه توقعی از برای پذیرفته شدن در دسته‌ی گیاهان بارْدِه نداریم: مهجوریتمان قطعی است؛ این را پذیرفته‌ایم و هر نوبت از شکست برایمان یادآور الزام این پذیرش است. تنها یک چیز اضافه‌تر برای فهمیدن و پذیرفتن وجود دارد: قدمان به قد درختان انبه می‌رسد و باد تنه‌های نزارمان را تکان‌های شدیدتری خواهد داد. اما ما را یارای بسندگی به این زیبایی بی‌ثمر هست، چرا که ما هم هر بهار سبز می‌شویم؛ یکی‌مان گل می‌دهد و دیگری، میوه‌ای صرفا زیبا.



محسن و عطیه شخصیت‌های یک داستان هستند.

نظرات 2 + ارسال نظر
نسیم دوشنبه 27 فروردین 1403 ساعت 12:07

خدایی جیگری

خانوم ف چهارشنبه 22 فروردین 1403 ساعت 23:34

من و با مهیار اشنا کن از این حس ها به منم بده

چرا که نه

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد