۱- مُتَجاهر: کسی که عمدا کار و عمل خود را آشکار سازد.
( ریشه: جهر)
تجاهر: آشکار و بیپرده مرتکب عملی شدن.
مثال:
• در آن لحظه که اصوات حامل شرم، او و آرامش را به تهاجر( از یکدیگر ببریدن) رساند، از گوشهی آشپزخانه جاروی دسته بلند را برداشت و متجاهرانه بر سقف کوبید.
۲-مُتَحاشی: به یک سو شونده، جدا شده و دور ایستاده.
مثال:
• پس از چهل روز امتناع از جدال و فحاشی، صدایش زدند؛ متحاشی.
• به تحاشیگری جانم را از مرگ نجات دادم، حکم در خواب مردن برایم بریدند.
روزی به غرور جوانی سخت رانده بودم و شبانگاه به پای گریوهای سست مانده.
پیرمردی ضعیف از پس کاروان همیآمد و گفت: چه نشینی که نه جای خفتن است؟
گفتم: چون روم که نه پای رفتن است؟!
گفت: این نشنیدی که صاحبدلان گفتهاند: رفتن و نشستن به که دویدن و گسستن.
ای که مشتاق منزلی مشتاب
پند من کار بند و صبر آموز
اسب تازی دو تگ رود به شتاب
و اشتر آهسته میرود شب و روز
آفتاب بر پیچ شاخههای درختی جوان، بر اندام باریک اما قرصاش، بر تارهای تنیده در میاناش، میرقصید. می خواهم واقعیت را تحریف کرده و بگویم آن هنگام که پرندهای سفید از سمت دریا به عطیه نزدیک شد و گردا گرداش چرخید صدای مادرش را شنیدم که هجای دوم نامش را به زیر کشیده و او را از فاصلهای بسیار دور- تو گویی از خواب شب پیش- صدا میزد.
در آن لحظه، عطیه از تیلر پیاده شده بود؛ کمی بعدتر از آنکه از مقابل من رد شود یا به صفحهی تلفن همراهاش نگاه کند. سوزش صلابت صدای مادر به قلبش رسوخ کرده و ناخنها را به دندانها رسانیده بود؛ در دل میگفت،" کاش خواب دیشب را پایانی نبود".
از صدا روی گرداند، نیم نگاهی به من انداخت و بعد، جلوتر از پدر، که حالا تیلر رام دستان او بود، شروع کرد به گام برداشتنی بیحوصله؛ به نوبت پایش را از زمین میکند و یک قدم جلوتر رها میکرد و درحالیکه بیل سنگینی را این دست و آن دست میکرد به این فکر کرد که وقتی من پسرم را صدا میزنم بر سر صوت چه بلایی خواهد آمد؟
ادامه دارد.