دستنبو زاده های من
دستنبو زاده های من

دستنبو زاده های من

اشتباه از شما بود

نه، آقای نجفی! نفس کشیدن مداوم هر روز نمیتواند مرگ باشد، اگر که به واسطه‌ی کلام شما حالا یک عده اینطور فکر میکنند، از اشتباه شماست. اما چه می‌شود کرد؟ هزار باره پخش‌اش می‌کنم  و هربار با رسیدن به قسمت مذکور یکّه میخورم میخورم( به عنوان یک زنگ هشدار هشیاری،  خوب عمل میکند).

خب، نتیجه؟

نتیجه اینکه فی‌الحال شما چند دقیقه‌ای بیشتر روی این صندلی بنشینید( همانکه ذهنتان  در زیرش شعله‌ی آتشی متصور شده) کمی به دور و برتان نگاه کنید، نقایصی بیابید و به جهت اصلاح همان‌ها به فراغ بال اوقات بگذرانید، بپذیرید که تمامی اوقات باب میل شما نخواهند بود( آنها را تنها با رضایت به نفس کشیدن مدام هر روز بگذرانید)، و در آخر؛  مبادا که تسلیم شوید! 

بعد از عمل به موارد بالا، نتیجه را خدمتتان اعلام می‌دارم.

غیرعادی

گوشی را دو دستی جلوی صورتم میگیرم و "ب" را تایپ میکنم تا من را به اینجا برساند، قبل از شروع به تایپ دست چپم را که زودتر خسته‌ شده روی مبل میگذارم و با انگشت وسطم گوشی را از این سمت نگه میدارم، حالا دست راستم هم در شرف خستگی‌ست. نظر دکتر ارتوپد این بود که من در تمام روزهایی که بر من گذشته، سرم را پایین نگه داشته و حالا باید که به کمک گردن‌بندی که برای درمان و در پرانتز شکنجه طراحی شده سرم را نگه داشته و جز قاب روبه‌رو بیخیال باقی قاب‌ها بشوم. از بیرون صدای بوق و شلوغی می‌آید، در همین لحظه خانم همسایه بیرون آمده و درحالیکه برای رسیدن به صداها خیلی عجله دارد با هیجان میگوید:" فقط مراقب خونه و زندگیم باشید." اگر تازه امروز به این خانه اسباب‌کشی کرده بودیم از بابت روحیه‌ی مدنی همسایگانم خرسند می‌شدم.

آقای نجفی همینطور بدون استراحت با امید جاری در شعرش گوش‌هایم را و بعدتر تمام بدنم را به وجد می‌آورد. دیشب احساس کردم دیگر وقتش رسیده ماجرای آدم‌آهنی‌ِ پرشتابی که هستم را کنار گذاشته و گردنم را سرجای خودش نگه دارم و با تمام بدنم، طمانینه‌وار گام بردارم. و برای تحقق این وقت باید که همین حالا نوشتن را تمام کنم.

امید جاریِ در شعر

من خوب می‌شوم 

من نرم می‌شوم

من رام می‌شوم

آرام می‌شوم

پولم را بده، آواز سر کنم

پولم را بده، لبخند تر کنم

من خوب می‌شوم 

من نرم می‌شوم

من رام می‌شوم

آرام می‌شوم

سرطان بگیرو بمیر

آئورلیانو بوئندیا 

امید جاری در شعر

برای تو؛ بیا، بیا

من چُرت و چِرت

من پَرت و پِرت

مشغول مکیدن نرینه‌ی هستی

آئورلیانو

خَتَنبَر


• انسان مفلس و تهی‌دستی که به توانمندی و ثروتمندی وانمود کند.

و برعکس آن؛

توانگری که تظاهر به تنگ‌دستی و بی‌نوایی کند.

مثال:

بدانسان که هستی چنان می نمای / مزن هرزه لاف و ختنبر مباش (فرخی: ۴۵۳ ).


و آن را که نوایی نباشد، چاره و سامان و توانی هم نیست.اهمیت سخن گفتن. در تاثیر و تاثر بودن.